خانه > مطالب روزمره > وقتی هزار مایل دورتر از یک آبادی گیر می افتی …

وقتی هزار مایل دورتر از یک آبادی گیر می افتی …

اين جوری بود که روزگارم تو تنهايی می‌گذشت بی اين که راستی راستی يکی را داشته باشم که باش دو کلمه حرف بزنم، تااين که زد و شش سال پيش در کوير صحرا حادثه‌يی برايم اتفاق افتاد؛ يک چيز موتور هواپيمايم شکسته بود و چون نه تعميرکاری همراهم بود نه مسافری يکه و تنها دست به کار شدم تا از پس چنان تعمير مشکلی برآيم. مساله‌ی مرگ و زندگی بود. آبی که داشتم زورکی هشت روز را کفاف می‌داد.

شب اول را هزار ميل دورتر از هر آبادی مسکونی رو ماسه‌ها به روز آوردم پرت افتاده‌تر از هر کشتی شکسته‌يی که وسط اقيانوس به تخته پاره‌يی چسبيده باشد. پس لابد می‌توانيد حدس بزنيد چه جور هاج و واج ماندم وقتی کله‌ی آفتاب به شنيدن صدای ظريف عجيبی که گفت: «بی زحمت يک برّه برام بکش!» از خواب پريدم.
-ها؟
-يک برّه برام بکش…

چنان از جا جستم که انگار صاعقه بم زده. خوب که چشم‌هام را ماليدم و نگاه کردم آدم کوچولوی بسيار عجيبی را ديدم که با وقار تمام تو نخ من بود. اين به‌ترين شکلی است که بعد ها توانستم از او در آرم، گيرم البته آن‌چه من کشيده‌ام کجا و خود او کجا! تقصير من چيست؟ بزرگ‌تر ها تو شش سالگی از نقاشی دل‌سردم کردند و جز بوآی باز و بسته ياد نگرفتم چيزی بکشم.

با چشم‌هايی که از تعجب گرد شده بود به اين حضور ناگهانی خيره شدم. يادتان نرود که من از نزديک‌ترين آبادی مسکونی هزار ميل فاصله داشتم و اين آدمی‌زاد کوچولوی من هم اصلا به نظر نمی‌آمد که راه گم کرده باشد يا از خستگی دم مرگ باشد يا از گشنگی دم مرگ باشد يا از تشنگی دم مرگ باشد يا از وحشت دم مرگ باشد. هيچ چيزش به بچه‌يی نمی‌بُرد که هزار ميل دور از هر آبادی مسکونی تو دل صحرا گم شده باشد.

_______________________________________________

پ.ن: وقتی قصه های دوران کودکی رو میشنوم ناخود آگاه یه طوری میشم که اگر کسی بهم یه تلنگر بزنه میترکم و ساعتها …

دسته‌ها:مطالب روزمره
  1. Parisha
    جون 22, 2008 در 12:23

    اوه مسافر کوچولو برای من یه کتاب مقدس که باهاش زندگی کردم بزرگ شدم عاشق شدم و …
    مسافر کوچولوی ترجمه احمد شاملو با صدای خودش یادآور خاطرات بچگیمه که منم بغض می کنم هربار می خونم که اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن

  2. closed forever
    جون 24, 2008 در 01:31

    فاصله، فاصله تر شد

  3. Maral
    ژوئیه 15, 2008 در 08:19


    ای هفت سالگی

  1. No trackbacks yet.

برای closed forever پاسخی بگذارید لغو پاسخ