خانه > شعر > باشد که عمر من سرتاسر کنار این آب بگذرد…

باشد که عمر من سرتاسر کنار این آب بگذرد…

گذر زمانه را نمیفهمم
روحم انگار
در عمیق ترین گودال تاریخ افتاده
عبور من از جسد های متوالی
رقیق ترم میکند
پیوند من، با آسمان است
احساس تعلقی به زمین نمیکنم
مگر در بیشه زاری در لرستان
و یا جنگلی در انزلی
و یا رودی در اینجا
کنار آبی روان
سرشار از نا سکونی
و خنکی سرشارش
و سکوتی خالی از فکر
باشد که عمر من سرتاسر
کنار این آب بگذرد…

باشد که عمر من سرتاسر کنار این آب بگذرد

دسته‌ها:شعر
  1. جون 7, 2010 در 12:41

    همانجا
    نگاه کن
    به آن رونده ی مدام
    به آن تَرِ زلال زندگی
    چه ساده و همیشگی
    سرود هستیش به گوش می رسد!

  2. جون 9, 2010 در 23:40

    سلام

    سرشار از نا سکونی
    و خنکی سرشارش
    و سکوتی خالی از فکر
    باشد که عمر من سرتاسر
    کنار این آب بگذرد…
    عالی بود
    به روزم

  3. جون 28, 2010 در 01:46

    درود
    —–
    عشق نقشۀ تنهایی انسان نیست
    عشق دریاییست
    که در انتظار گامیست
    برای تر شدن.
    عشق در قلب تمامی لحظه های آبی
    ابر و آسمان و دریا
    چشم انتظار ماست.
    —–
    همیشه سرفراز باشید[گل][گل][گل]
    بدرود

  1. No trackbacks yet.

بیان دیدگاه